شب نوشته

ساخت وبلاگ

می گویند چیزهای خاص

زمان می برند اگر واقعی باشند

و من منتظر می مانم

تا ابدیت بیایدُ بگذرد

و تو واقع شوی

پرویز صادقی


برچسب‌ها: پرویزصادقی
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم اسفند ۱۴۰۲ساعت 15:35 توسط محمد |

شب نوشته...
ما را در سایت شب نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabzadeh62o بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 ساعت: 15:24

آخر اي دوست نخواهي پرسيدکه دل از دوري رويت چه کشيدسوخت در آتش و خاکستر شدوعده هاي تو به دادش نرسيدداغ ماتم شد و بر سينه نشستاشک حسرت شد و بر خاک چکيدآن همه عهد فراموشت شدچشم من روشن روي تو سپيدجان به لب آمده در ظلمت غمکي به دادم رسي اي صبح اميدآخر اين عشق مرا خواهد کشتعاقبت داغ مرا خواهي ديددل پر درد فريدون مشکنکه خدا بر تو نخواهد بخشيد•| #فریدون_مشیری |• شب نوشته...
ما را در سایت شب نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabzadeh62o بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 14:21

پستچی های دنیا

پیام آور

شادمانی

آدمیان

هستند

اما

رسولان

خاورمیانه

پیامبر

و

پیام آور

چه پیام هایی

بوده اند

که

امت های شان

پیوسته

با هم

اختلاف

و

جنگ دارند؟

پرشنگ بابایی[گل]


برچسب‌ها: پرشنگ بابایی

شب نوشته...
ما را در سایت شب نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabzadeh62o بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1402 ساعت: 20:20

خوش رویی شب نوشته...

ما را در سایت شب نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabzadeh62o بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 19:48

یه روزایی تو زندگیمون هست
که هیچ اتفاق خاصی نمی افته...
ما به این روزا میگیم: "تکراری"

اما حواسمون نیست که میتونست
اتفاقای بدی تو این روزا بیافته
که روزی صد بار دعا کنیم
کاش امروز یه روز تکراری بود...

خدایا بابت روزای تکراریتم شکر شب نوشته...

ما را در سایت شب نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabzadeh62o بازدید : 74 تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1402 ساعت: 15:40

مادر بزرگ هر چیزی را که با ارزش بود،اما از آن خاطره ی خوش نداشت لای دستمال می پیچید و توی گنجه های انباری پنهان می کرد.مثل رادیوی آقاجان که لحظه ی مرگش دستش بود.مثل عینک عمو حیدر که وقتی رفت خارج،لب حوض جا گذاشت.یا عروسکِ عمه گلنار که زود شوهر کرد و رفت آن سر شهر.من هم لنگه ی مادربزرگ چند خاطره و لبخند و دوستت دارم را لای درد پیچیده ام و توی دلم انبار کرده ام !شاید بعدها کسی آمد پیِ‌شان ...مثل آقاجانکه مادربزرگ را بُرد ...! + نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۲ساعت 6:56 توسط محمد | شب نوشته...
ما را در سایت شب نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabzadeh62o بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1402 ساعت: 15:40